جدول جو
جدول جو

معنی ره داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

ره داشتن
(تَ وُ نُ / نِ / نَ دَ)
راه داشتن. اجازه داشتن. اجازۀ ورود داشتن:
مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی
حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد.
سعدی.
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندارم
تو می روی به سلامت سلام من برسانی.
سعدی.
، انتظار بردن. (از غیاث اللغات) (از مجموعۀ مترادفات ص 343).
رجوع به راه داشتن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روا داشتن
تصویر روا داشتن
جایز دانستن، حلال داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
جسارت داشتن، پررو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجه داشتن
تصویر رنجه داشتن
رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
جادار بودن، گنجایش داشتن، وسعت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ تَ)
آزمند بودن. حریص بودن:
تا میل نباشد به وصال از طرف دوست
سودی نکند حرص و تمنا که تو داری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
مبتلا به تب بودن. گرفتار تب بودن:
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند؟
یاد چون آید سرود آنرا که تن داردش تب ؟
ناصرخسرو.
رجوع به تب و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نصیب داشتن. صاحب قسمت بودن:
بدو گفت کسری که آباد شهر
کدام است و ما زو چه داریم بهر.
فردوسی.
همه نامداران و گردان شهر
هر آنکس که او از خرد داشت بهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ ثَ)
دارای بوبودن.
لغت نامه دهخدا
(مُ لاجْ جَ)
مرکّب از: ب + راه + داشتن، کنایه از ترصد و انتظار ورود چیزی داشتن و این در بیت نظامی واقع است لیکن اکثر بدین معنی چشم براه داشتن مستعمل میشود نه تنها ’براه داشتن’. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
معتاد بودن. (یادداشت بخط مؤلف) :
آزردن ما زمانه خو دارد
مازار از او، گرت بیازارد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ کَ دَ)
اجازه درآمدن داشتن. اجازۀ ورود داشتن. اجازۀ وصل داشتن. مأذون بودن بدر آمدن. بار داشتن:
گو برو و آستین ز خون جگر شوی
هرکه درین آستانه راه ندارد.
حافظ (از بهار عجم).
چو در حضور توایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی، چه کنشتی، چه طاعتی، چه گناهی.
فروغی بسطامی.
اندیشه ندارد دلم از آتش دوزخ
تا راه در آتشکدۀ خوی تو دارم.
ناصرالدینشاه.
، ارتباط داشتن. متصل بودن. اتصال داشتن. قابل عبور بودن از یکی بدیگری: همه این جرزها متحرک بود و بهم راه داشت. (سایه روشن صادق هدایت ص 14).
راهی ار با خدا داری، بس کن از این سمتکاری.
(یادداشت مؤلف).
، ربطۀ غیرشرعی داشتن زنی با مردی یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف).
- راه داشتن با کسی، با او رابطه نامشروع داشتن، چنانکه زنی با مردی، یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف).
- راه داشتن بهم نسبتی با کسی، خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن:
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
بهم نسبتی یکدگر راست راه.
فردوسی.
، راه گرفتن. راه بستن: این اسماعیلیان در اعمال اصفهان دست درازی میکردند و راه میداشتند تاش فراش تاختن آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 165)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ اَ کَ دَ)
کنایه از شرم حضور داشتن. (از آنندراج). رودربایستی داشتن:
کوبکو دربدر ز بس گردید
گریه در پیش ناله رو دارد.
کلیم (از آنندراج).
، سمج و مصرّ بودن. (ناظم الاطباء). گستاخ و بیشرم بودن. وقح و بی حیا بودن. رجوع به روشود:
ای که صد سلسله دل بسته به هر موداری
باز دل میبری ازخلق عجب رو داری !
شاطرعباس قمی متخلص به صبوحی.
، توجه داشتن. (آنندراج). روی دیدن و روی نهادن و روی یافتن و روی آوردن و روی ماندن و روی بردن و روی کردن هم به همین معنی است. (آنندراج).
- رو به چیزی داشتن، بسوی آن گراییدن: حاکم عادل، دیوار مستحکم است چون میل کند بدان که رو بخرابی دارد. (مجالس سعدی).
به تاراج چمن رو داشت سروفتنه بالایش
که از رنگ حناخون بهار افتاد در پایش.
میرزا بیدل (از آنندراج).
، وجه و علت داشتن:
لیکن از روی طعنۀ خصمان
آمدن هیچ رو نمی دارد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمق داشتن
تصویر رمق داشتن
بقیتی از جان داشتن، نیرو داشتن توان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تری داشتن
تصویر تری داشتن
رطوبتی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهره داشتن
تصویر زهره داشتن
دل و جرات داشتن شهامت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
جسارت داشتن پر رو بودن: (رو داری این حرف را یه من بزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل داشتن
تصویر دل داشتن
جرات داشتن شهامت داشتن دلیر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب داشتن
تصویر تب داشتن
تب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه داشتن
تصویر تبه داشتن
باطل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جد داشتن
تصویر جد داشتن
سعی و کوشش داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره یافتن
تصویر ره یافتن
رخنه کردن، نفوذ یافتن، پی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی داشتن
تصویر روی داشتن
صواب بودن امر، روداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
جایز دانستن اجازه دادن، حلال کردن مباح کردن، لایق شمردن سزاوار دانستن، جاری کردن روان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ربط داشتن چیزی به کسی مربوط به او بودن آن تعلق داشتن وی بدان: . (تبریزی الاصل بود و ربطی باهل صفاهان نداشت) (عالم آرا 1654)، حق مداخله داشتن در آن. یا ربط داشتن چیزی به چیزی قابل مقایسه نبودن آن با این بسیار برتر بودن آن از این (پارچه ای که امروز خریدیم ربطی به پارچه دیروز ندارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام داشتن
تصویر رام داشتن
ساکت کردن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
((تَ))
گنجایش داشتن، ظرفیت داشتن، نگاهبان ساختن، سزاوار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی داشتن
تصویر روی داشتن
((تَ))
وجهی داشتن، روا بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
((تَ))
شرم نکردن، گستاخ بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه داشتن
تصویر راه داشتن
((تَ))
قطع طریق کردن، راهزنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهره داشتن
تصویر زهره داشتن
((~. تَ))
دل و جرأت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
امکان داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روا داشتن
تصویر روا داشتن
مجاز شمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
رونق داشتن، گرمی بازار کار، وقیح بودن –رو داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی